تار و پود

افکار من

گاهی مثل حال امروزم دلم می گیره.چه حس بدیه اینکه ÷ادر هوا و سرگردون بمونی تو راهی که آغازش دست تو نبوده و پایانشو مجبوری خوب رقم بزنی...گاهی مثل حالا یادم میره که اصلا درست زندگی کردن یعنی چه؟خوب بودن یعنی چی؟حس خوبی نیست پا در هوا و بی ریشه نفس زدن..تنها نفس زدن حتی به جایی رسیدن که با خود خودت هم بیگانه باشی..که حس میکنی حتی خودتم نمی شناسی.نه می دونی چه سلیقه ای داری چی دویت داری چی می خوای چی؟واسه چی هستی؟چیکار باید بکنی؟مات و مبهوت وایسادی انگار و به آدم هایی دورو برت نگاه میکنی..چرا از آدمکای دور و برم.....یه حسی میاد..حس رفتن..حس فرار..دل به دریا زدن و رفتن..دل به دریا زدن و دل کندن و رفتن....از همه ی این 21 سال زندگی ام دل کندن و پشت کردن و رفتن..به ناکجا آباد..به یک کران ناپیدا به دنیایی به دور از این خرابه این جهنم دره..چه فرقی میکند کجا.وقتی هدف رفتن است و رفتن است وبس.امروز تولدم بود.20 سالم تمام شد و من وارد 21 سالگی شدم.اگر از من بپرسی در 21 سالگی هیچ حسی نیست اگر ...همچنان دست و پاتو بسته ببینی..ببینی که خیلی چیزایی که دلت می خواسته و می خوادو نمیشه ..برمی گردم پشت سرم..حسرت چیزهایی تو دلم هست که نداشتنشون واسه خاطر چیزهایی جز نداشتن جز بی پولی جز.......خیلی تلخه تو این سن هنوز بلد نباشی انتخاب کنی و درست انتخاب کنی..



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در جمعه 24 آبان 1392برچسب:,ساعت22:1توسط یاشیل | |